سرما خوردم!
هرکاری میکنم به خودم چشم نزنم نمیشه، نمیدونم این چه قانونی از طبیعته که نباس از خودت تعریف کنی! همینکه با خودم تو ذهنم گفتم چه جالب یک سالی هست سرما نخوردم فرت از فرداش...
همچین فین فین میکنم که نگو! صدامم منگ شده باحال شده. خلاصه که زمات عطسه زدنم باید از همه فاصله بگیرم تا این ویروسای زشت و بی محل رو تا شونصد کیلومتر اونطرف تر پرتاب نکنم.
دیشب به طور ناخواسته ای ساعت 7 غروب خوابم برد تا 9 اینا، و همینم باعث شد تا خود صبح نتونستم بخوابم. خیلی اعصابم داغون بود. هی زبان نوشتم، ترانه های زبان، دوتایی که استاد تمرین کرده رو نوشتم با تکست، تموم این سه جلسه ای که رفتم رو پاکنویس کردم، بافتنیمو باز کردم چون یه تیکه ش خراب شده بود، نت های گیتارو خوندمو حفظ کردم، فیلم دیدم، خلاصه به هر دری زدم اما زمان میرفت و خوابم نمیومد! همینم باعث شد نتونستم صبح زودتر بیدار شم تا به کارای دانشگاه برسم و بی خیال مصاحبه ی حق التدریسی واسه دانشگاه بابل شدم. خداییش تو کار خودم موندم، نه به وقتایی که چند هفته پشت هم کاری ندارم، نه به زمانی که یه هفته پر از استرس و مشغله و ...!
حالا وسط هیری بیری اون آقا پسر هم وقت خواسته که بیاد صحبت کنیم که در کمال ریلکسی خواستم بندازم یه هفته دیگه که مامان گفت زشته و اله و بله، آخرشم شد پنج شنبه دو روز دیگه. نمیدونم چه سرنوشتیه، هرکیو میخوام ببینم باس پنج شنبه بیاد. اونا اذان مغرب میومدن، اینا احتمالاً اذان ظهر میان. یه چیزی ، یه حسی همش تو ذهنمه که این قضیه خیلی الکی و بیهوده ست. اگه دست خودم بود اصلاً نمیزاشتم بیان. من و چه به یه پسر ریشو! نمیگم ریشوها بدنا، اما من اونطوری نیستم، چادرمم شده دردسر. فکر کردن چون چادر میزارم خیلی جاها یعنی دیگه ته هرچی خواهر بسیجیو حزب اللهی رو درآوردم! حالا بهم گفتن "بزار بیاد ببینیش، خب همه ی این حرفا رو بهش میزنی! شایدم اصلاً اونطوری که تو فکر میکنی نباشه" و از این دست حرفا.
امروز غروب کلاس گیتار دارم. از قضا مامان واسه ناهار مهمون دعوت کرده، پدرجونمم اینجاست. از وقتی اومدیم ساری خیلی دلش میخواست بیاد اینجا اما نمیشد و امروز اولین باره اومده اونم به هوای مهمونامون که همسفرهای مکه ی خودش هستن و از بابل میان. نمیدونم وقتی میان میتونم گیتار تمرین کنم یا نه؟ تازه شم خیلی خوابم میاد. فین فینم که میکنم، اصلاً حالی میده برم زیر پتو. عجب مخمسه ای شده ها.
چشمام میسوزه
خوابم میاد
باید برم مقاله ی لاتینم رو آماده کنم
دیگه اعصاب ندارم
ما رفتیم
برچسب : نویسنده : ilia alireza12658 بازدید : 330